۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

نطق پيش از دستور...

براي منظم كردن وبلاگ سعي كرده ام هفته اي يك مطلب بنويسم...
اما اين مطلب فقط پيش درآمدي است بر مطالب اين هفته...

هر قدر سعي ميكنم طنزي در كار نيست( البته اگر بتوان اسم مزخرفاتم را طنز گذاشت)! اين هفته طنزي نمي آيد! شايد به خاطر سري است كه درد مي كند!
چند روز پيش افتخاري گريه مي كرد! مي گفت من به خاطر حمايت از يك رييس جمهور متحمل توهين و ناسزا شدم اما گذشتم، ولي از توهيني كه به دخترم شده نمي گذرم!!!
آفرين آقاي افتخاري! خوشا به غيرت و مردانگي ات، اما مرد بزرگ! وقتي در خيابانهاي تهران به خاطر مخالفت با همان رييس جمهور دختران اين سرزمين زير مشت و لگد عده اي از خودي ها بودند اشكهاي شما كجا بود!؟
برادر كتك خوردن دخترت براي ما هم دردناك است و باور كن همان اندازه دردناك است براي من كه روزها پيش كتك خوردن خانم اميراني دردناك بود! همان قدر دردناك است كه نزديك يك سال پيش كتك خوردن دختران ايراني دردناك بود!
برادر تو هم دردت آمد از ديدن آخرين برق حيات در تنها نگاه آزاد ندا!!!؟
آقاي افتخاري بيا با هم بگرييم! براي همه دخترهاي ايران كه كتك خوردند آنهم از كساني كه بايد امنيت آنان را فراهم مي كردند...
بيا با هم گريه كنيم براي دختراني كه روسريهاشان در خيابان جا ماند، براي آنها كه با پاي برهنه دويدند تا از ضربات باتوم و دستگيري وتجاوز در امان بمانند...
بيا و مرد باش و بنشين كنار مردان اين سرزمين تا با هم بگرييم...
بيا و تو هم براي دخترت و دختران اين سرزمين بخوان...
نه براي يك كاريكاتور كه در پاستور صندلي بر تقلب و زور و زندان و داغ و درفش نهاده!
بيست و سي جاي اشكهاي يك مرد براي دخترش نيست بيا در خيابان و كنار ملتت گريه كن!


 اصلا گريه را رها كن....
گريه جلو دوربين بيست و سي را بس كن و بگذار در روزگار ميگرن و درد و بند كمي طنز بنويسم!!! بگذار كمي بخندانم هر چند سه ماهي است كه درونم رنگ شادي نديده...


بگذار كمي طنز بنويسم....