۱۳۹۱ تیر ۶, سه‌شنبه

از فراموشی تا خاموشی...

نمی دانم فراموش شده ام در این سکوت یا این سکوت برای فراموش کردن است ...
هر چه هست خاموشم...
سکوت سنگین چون کوه، بر گُرده هایم نشسته است...
شاید لبهایم را دوخته اند. اما نه این سکوت چنان سنگین است گویی از آغاز نه دهانی داشته ام نه زبانی...
حروف نیز بی تقلایی آرام نشسته اند و بر سپیدی کاغذ تنها سطری صاف، نوید مرگ قلم را می دهد...
هیچ شوکی، راستی خط را نمی آشوبد، به گمانم نه قلم که انگشتانم مرده اند...
 اما نه! این سپیدی چنان دیرینه است که گویی از آغاز دستی و انگشتی نداشته ام...
 جایی در وجودم انباشته است از فروخورده هایی است که همچون افیون، روحم را خوابی از جنس فراموشی یا سکوت بخشیده اند...
نگفتنی ها زنجیری گران بر پای کلمات گشته اند و نای رقصیدن از آنان باز ستانده اند.
من زندانیِ بندِ سکوتم،
زندانیی که زندانبانش هر روز در آیینه به دیدارش می آید...
کلامی یا نوایی از سر فراموشی نیست که نیست و من در سکوت خویش حیرانم...
هیچ روز خوشی در پیش نیست؛
هدایت این را به قلم آموخت اما...
من ایمانم را نیز سر بریده ام تا مبادا دم برآورد!...
امید هم با ایمان پرکشید تا آبی آسمان...
جرمم؟! به چنین خاموشی از چه رو گرفتارم؟
های! آهای! زندانبانِ در آیینه تو پاسخ ده!؟
به گمانم جرم سنگینی دارم! من از «ندانستنم» نهراسیدم...
در آغوشش آرام گرفتم ...
 بی خیالی و وهمی...
 از نادانیم بتی نتراشیدم ...
و چون ندانستم، پس لب فرو بستم...
به گمانم جرمم همین بود، من نترسیدم...
از فراموشی تا خاموشی یک گام بود اما از خاموشی به کجا خواهم رفت؟
نمی دانم ...
این همان جایی است که سکوتش مرا مبهوت خویش ساخته و چنین خاموش...
-----------------------------------------------------------------------------
بعد از کلی وقت که نمی دونم چقدر بوده و هست یه چیزایی نوشتم! با کلی خواهش و تمنا از خودم که: بابا یه صدایی ازت درآد! شاید مردی خودت خبر نداری! البته خودم به خودم جواب دندان شکنی داد که: این همه مرده یِ صدا دار! چیزی که فراوونه صدا! اما مگه دلیل زنده بودن میتونه باشه؟
بالاخره با مشت و لقد تونستم خودم رو به حرف بیارم! چیز به درد بخوری ازش در نیومد اما همینم اینجا نوشتم تا بدونم که تا کی زنده بودم!
خفه شو! با شما نبودم با خودم بودم که میگفت این همه مرده که دارن وبلاگ... گفتم خفه شو!
میخنده و میگه میتونم تو فیلم یک ذهن داغون خیلی طبیعی بازی کنم...
اونایی که نظری دارن یه چیزی بنویسن تا شاید بتونن منو از دست خودم نجات بدن!