۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

آيا جراحي اقتصادي قرباني بزرگ خواهد خواست؟

صدا و سيماي ولايت شروع به پخش مستندهاي وسيعي در زمينه فتنه نموده است. حجم عظيم تبليغات چنان است كه گويا وقايع به نمايش در آمده مربوط به روزهاي اخير است. پخش صحنه هاي گزينشي و نمايش صحنه هايي كه باب ميل انحصارگرايان است، توام با فضا سازي هاي خاص، سعي دارد به تماشاگر القا كند كه اقليتي اخلال گر سعي در بر هم زدن آرامش جامعه دارند.
بگذريم كه هيچ صحنه اي از خشونت انحصارطلبان ديده نمي شود و حوادث كهريزك، كوي و حمله به مساجد و بيوت معترضين مسكوت گذارده مي شود. تلويزيون را كه روشن كنيد در هر دقيقه يكبار وا‍ژه فتنه و دشمن را مي شنويد.
اما چه اتفاقي افتاده است كه انحصار طلبان چنين در تكاپو هستند؟
جواب در عرصه سياست شايد نباشد. طرح بي سر و اشكم و يال دم  آغاز شده است. طرحي كه لازم و ضروري است اما نه با اين شرايط و شدت! طرحي كه هدفمندي يارانه ها نام گرفته، اما در واقع فراتر از حذف يارانه هاست. طرحي كه در واقعيت مي توان آنرا گران فروشي دولت به ملت ناميد.
از سوي ديگر آزادسازي اقتصادي نيز انجام نپذيرفته، بلكه قيمتها به زور سرنيزه سركوب شده اند. در مقابل همه اين مشكلات مصائب معيشتي مردم با مسكن جزئي كه به آنها پرداخته شده كمتر به حس شده است.
به جز عرصه هايي كه دولت به مردم گران مي فروشد و يا قيمتها به زور سركوب شده اند، در بقيه موارد افزايش قيمتها محسوسند. اما آنچه كه مسلم است  هنوز موج بزرگ درياي اقتصاد متلاطم ايران در راه است. وقتي قبضها به دست مردم برسد و افزايش هزينه ها نمود پيدا كند، شايد مقدور نباشد با سربازهاي گمارده شده در خيابان قيمتها را سركوب كرد.
از سوي ديگر صنايع ايران كه اكثرا بيمارند با افزايش هزينه هاي توليد مواجه خواهند شد. برخي خبرها هم حكايت از مسئله اي ناگوار براي انحصار گرايان دارد. نارضايتي حاصل از طرح نا كارآمد و ناقص هدفمندي هر روز بيشتر مي شود و در زير پوست جامعه، انبوهي از نارضايتي در حال انباشته شدن است.
جنين بحراني شايد نياز به يك بمب خبري و يا يك بازي خطرناك داشته باشد. شايد عده اي از انحصارگرايان در صدد باشند با استفاده از ايجاد محدوديت رسمي  و يا حتي محاكمه سران فتنه، اخبار حوزه اقتصاد را تحت تاثير قرار دهند و ذهن ها را از طوفاني كه در راه است منحرف كنند. تصور اقتدارگرايان اين است كه، كنترل ِ تنشهايي كه از مشكلات اقتصادي نشئت مي گيرند، به يك شوك در عرصه سياست نياز دارد.
شايد در نظر انحصارگرايان براي حذف يارانه ها و بحران اقتصادي فراگير ايران، قرباني لازم باشد.قربانيي كه در نظر انحصارگرايان اين روزها قدرتش تحليل رفته است. هر چند عقلاي سياسي جناح اصولگرا شايد مخالف اين بازي خطرناك باشند اما برآرود كودتاگران اين است كه نارامي ها پس از اين بحران سياسي، كمتر از تنشي است كه بر اثر بحران اقتصادي ممكن است ايجاد گردد. به نظر مي رسد بار ديگر بازي خطرناك و مهندسي شده اي در جريان است....
----------------------------------------------------
اين روزها حوصله و تمركز تحليل كردن رو ندارم اما.....
يه غلطي بود كرديم!
------------------------------------------------------
بي انصافي است كه اين روزها از فروغ يادي نشود!
چايش خالي است كه او همانگونه كه حس مي كرد مي نوشت و همانگونه كه مي نوشت زندگي مي كرد.
اين روزها كلمات بازيچه نويسندگاني شده كه  با توجه به عملشان قلمشان شرمسار كلمات است.
روحش غريق شادي و راهش پر رهرو باد.
---------------------------------------------------
فردا شب سفر من از شهر دلتنگي هايم آغاز ميشود سفري كه رفتن دارد اما برگشتن .....


۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

مشكلات را خودت حل كن!

تشريفتان آن بالاست و نشسته ايد و راحت تماشا ميكنيد!
اين پايين ما مانده ايم و كلي آدم با كلي آرزو!
مشكلاتشان كه زياد مي شود يكي از ماها را صاف مياندازيد جلو آنها!
بد بختي و بيچارگي كه برطرف شد و بار به منزل رسيد، باز يك ماموريت ديگر!
برادر يك مرخصي كوتاه مدت عنايت بفرماييد ما هم استراحت كنيم!
با تشكر خر محله!

۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

مصلوب (فرزند خداوند)

پاپ در نرم ترين بستر دنيا دراز مي كشد و آرام ميگيرد!
به دروغهايي كه لحظاتي پيش بر زبان رانده، نمي انديشد! راحت است و آسوده، و سعي مي كند از انديشيدن پرهيز كند اما...
مي داند كه سخن گفتن از «به فكر گرسنه ها و ستمديدگان بودن» تنها مخصوص سخنراني هاي با شكوه است. ميراث زيبايي كه به او رسيده با انديشيدن از بين خواهد رفت. خوب مي داند كه هوسبازي خداوند، بر صليب شدن عيسي را در پي داشت. تاوان بزرگي بود كه عيسي بايد مي پرداخت. پاپ چشمانش را آرام بر هم مي گذارد تا نگاه معصوم عيسي بر بلنداي صليب آزارش ندهد. ناقوس ها به صدا در مي آيند و گويي عيسي فرياد مي كند كه من حرامزادگي را بر آنچه بنام من روا مي داريد ترجيح مي دهم.
پاپ با شنيدن صداي ناقوس ها لبخندي مي زند. زيباست. گويي در گوش او مي خوانند جاودانه باد مكنت خداوند در دستان تو. هراسي در دلش نيست. مي داند كه تاوانش را عيسي داده است. عيسي بر صليب شده، تا او با قدرتي بي نظير در آسايش باشد.
ياد ساعاتي پيش مي افتد كه براي انبوه مردمان از بلنداي بالكن كليساي واتيكان سخن مي گفت. به ياد مي آورد كه اورا چون قديسي ايستاده تماشا مي كردند. نگاه هايي توام با تحسين و احترام. اما هر چه تلاش مي كند سخنان خويش  را به خاطر نمي آورد.
اهميتي هم ندارد آن سخنان تنها موعظه اي بود براي بقيه آدمها. پيش خود مي انديشد كه همه، چون او هستند. آنها هم دروغ مي گويند و خيانت مي كنند. آنها هم در چشمان معصوم كساني كه دوستشان دارند، نگاه مي كنند و بي شرمانه حقيقت را قرباني خواست خويش مي كنند!
پاپ مي انديشد  كه بهترين مردمان است؛ چرا كه براي يك هدف بزرگ حقيقت را سر مي برد. از نظر او مردم حقيرند و گناهكار چون براي هوس هاي كوچك خود عشق را و حقيقت را بي شرمانه زبح ميكنند.
چشمانش را باز مي كند. ناقوس ها هنوز فرياد مي زنند و پاپ در نرم ترين بستر دنياست. نگاهي به اشياء مجلل اتاق مي كند. ميراث زيبايي كه به او رسيده است حاصل بر صليب شدن عيسي است. با خود مي گويد براي عظمت خداوند بايد بر صليب مي شد.
بيشرمانه به تنديس عيسي بر صليب چشم ميدوزد و مي گويد: «هر روز در هر گوشه دنيا هزاران عاشق بر صليب مي شوند و هزاران انسان كه محبت را فرياد مي زنند زير شكنجه هاي بي رحمانه جان مي دهند اما تو، خوش شانس بودي كه كشيش ها را داشتي!
آنها با زيركي توانستند از تو فرزندي  براي خدا بسازند!»
-------------------------------------------------------------
داستان نوشتن رو دوست دارم! مثل خيلي چيزاي ديگه كه دوست داشتم و كسي نديد!
بهانه اين داستان، روزايي كه توش هستيم. تولد مسيح مهرباني و صلح و كريسمس.
روزاي شادي داشته باشين.

۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

يلدا،پر از هوش و نماد و نشانه...

سياه ترين و بلندترين شب سال؛ سرد و يخبندان!
در فرهنگ سرزمينم انتخاب شده تا جشن گرفته شود و زنده نگه داشته شود...
دليل ها و نمادها بسيارند تا نشان دهند در اين سرزمين ملتي باهوش زندگي مي كنند. درازترين شب سال را بايد منتظر و بيدار ماند تا سحر و روشن شدن تاريكي! بايد بيدار و در كنار هم  ماند. زيباست و حكايت از كاري دارد كه هميشه بايد نجام داد.
سرما را بايد با گرمي خانه ها شكست داد. اگر همه جا را سرما فرا گرفت و سرما بيداد كرد، درون را گرم بايد نگه داشت و درون را شاد و سرزنده نمود.
آري اگر فقط همين يك شب بدانيم از نياكانمان چه به ارث برده ايم، راهمان را خواهيم يافت.
يلدايتان گرامي و شاد...
تولد زيباي ميترا مباركتان باد...
امشب حافظ و شاهنامه همراهتان تا سپيده...

۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

به شر يزيد پناه مي برم از سينه زنان حسين!

مرد زنده و در زندان است!
همسرش را در مقابل زندان مي زنند و بر زمين مي كشند؛ روز عاشورا، در حال خواندن دعاست كه مدعيان راه حسين چنان مي كنند كه شرحش همه جا هست و در همه جا مي شود خواندش!
غصه اين خبر بي گمان مرد را مي كشد، اگر بي غذايي نكشد. پيغام ها همه مي گويند كه اعتصابش را بشكند اما كسي نيست تا غيوري كند.
كسي نيست براي كشيده شدن زن مسلماني روي زمين، براي كتك خوردن همسر يك اسير در روز عاشورا گريبان چاك كند.
وقتي خوب اين دكان را كه آراسته به نام و ياد حسين است نگاه مي كنم؛ وقتي شيوخ كه سهم امام در جيبشان است سكوت مي كنند در مقابل اين فاجعه در روز عاشورا؛ وقتي قلم بدستان و مدعيان عاشورا از در و ديوار و حسين مي نويسند و اين حادثه را نديده مي گيرند و كسي گريبان چاك نمي كند، تازه مي فهمم كه حسين اين روزها ابزار جنايتي است هولناك!
وقتي چنين است پناه مي برم به شر يزيد از حاكمان حسينيِ ايران زمين.
پناه مي برم به شر يزيد از مردمان كوفه صفت ايران زمين كه سكوت و تماشاي جنايت عادتشان گشته است!
آقاي نوريزاد! يكي از يگانه مردان نيك قصه هاي سرزمين، اينجا مردي نمانده تا براي ظلمي كه بر اهل خانه ات ميرود فرياد كند! برادر اينجا مردمان تماشاگر ظلمند و دلهاي اين ملت مرده است و به نفس  هيچ مسيحا و خون هيچ حسين و نوشداروي هيچ حماسه اي زنده نمي شود!
اين ملت از ياد برده است درفش كاوياني را و تو بيهوده آرش وار جان در كمان كرده اي. در اين سرزمين مردي نمانده است.

۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

خداوند!؟

يك همه چيز كامل كه تصميم گرفت براي نشان دادن حكمتش يك دنيا آدم را به درد سر بياندازد!
نقشه كشيد تا شيطان كاري بكند كه از چشم خداوند بيافتد! بعدش هم شيطان با شغل جديد كه وسوسه كردن انسان بود وسيله تعالي روح انسان شد!
خداوند به دليل رحمت بيش از حدش به انسان موجوديت بخشيد و او را مختار خلق كرد تا انسان به جايي برسد كه از فرشتگان برتر شود!
حاصل كار را كه نگاه ميكني و نگاهي به آيات كه مي اندازي ميبيني...
چه بگويم! كلي آدم در اين دنيا پدرشان از دست همنوعانشان در آمده! دروغ، تزوير، كشتار و ظلم!
بنا به مستندات هم كلي از آدمها قرار است بروند جهنم! تعداد آدمهايي كه از فرشتگان برتر شدند خيلي كمتر از آدمهايي است كه به جهنم مي روند!
خب آقاي من! خداي من! چه كاري بود برادر!؟ ميلياردها آدم زجر بكشيم، جهنم برويم، كه يك تعداد كمي بروند بهشت و برتر از فرشتگان باشند! ما اگر اين قانون را نخواهيم چه كنيم؟ زورمان نه به تو ميرسد نه به اينها كه زدند دهن چند ميليارد را سرويس كرده اند!
بجنگيم؟ خب خودت زحمت بكش يك دو روزي بيا و آدم باش ببين مي تواني بجنگي؟ تازه پيروز شدن پيش كش!
بيا اين پايين ببين مي تواني دو روز تحمل كني؟
ما تحمل نداشتيم، نتوانستيم بجنگيم، بهشت را هم نمي خواهيم! به چه زباني بگوييم؟ اصلا نخواهيم فرشته بشويم چه كار كنيم؟
جهنم! اين كه ديگر بي انصافي محض است! ما هيچ كاره هيچ كاره، برويم جهنم تا ابد جز و ولز كنيم؛ چون مقتضاي صفات تو اين است!
انصاف است! منطقي است! زورت زياد است؟!
اينجا زور يك عده هم زياد است برو با آنها كل كل كن! اصلا پاشو بيا ببينم امروز ميتواني 1 ميليون تومن پول قرض بگيري از كسي كه كارت راه بيافتد؟
اصلا بيا ببينم ميتواني بي پولي را تحمل كني!
راستش را بخواهي از اين قصه ضد و نقيض خسته شده ام! گونه جديد از ويروس افتاده روي تفكراتم!
مي روم سفر، باز كه مي گردم، مفاهيم انتزاعي چون خداوند و زندگي خوب و اميد و هدف اينها مي شوند توهم! واقعيت تنها مي ماند و با هم نفس مي كشيم! ديگر نمي خواهم توهماتم سرم را شيره بمالند كه خوب مي شود! خوب همين است كه هست! بهتر نمي شود!
آه....! باز هم من قاطي شده ام يا قاطي من شده است يا فاطي كم شده است! نمي دانم زياد شده است!
اينها را ول كن چه حالي مي دهد بازي Takken از نوع X-Box! بخصوص وقتي هستي!

۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

برای یک مرد

۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

تيراختور مجرم است چون برد


گناهش اين بود كه برد!

تماشاي سرپايي 90 دقيقه فوتبال و راهپيمايي 2 ساعته براي بازگشت...
قدرتي تازه در عرصه فوتبال، تيمي كه طرفدارانش آنرا تيراختور مي خوانند! تيمي از ديار آذربايجان كه طرفدارانش فقط به ديد ورزش به آن نمي نگرند!
ورزشگاه هر زمان كه مسابقه تيراختور در آن برگزار مي شود، محلي است براي فرياد! فريادي كه در جاي ديگري حق ندارد به صدا تبديل شود و در گلو مي ماند! هزاران نفر مي آيند نه فقط براي فوتبال؛ براي زبان، فرهنگ و مظلوميت هايي كه به آن دچارند.
تا ديروز كه نا داوري بلاي جان تيم تبريزي بود كسي صدايش در نمي آمد! وقتي آبي ها به كمك داور از جهنم گريختند، كسي نگفت ورزشگاه جوي وحشتناك داشت! اما اين بار كه قرمزهاي پايتخت مغلوب شده اند همه به تماشاگران تبريزي حمله مي كنند و برد تيم قرمز تبريز به داور مربوط ميشود! كسي نمي بيند كه تيم و تماشاگرانش در زمين خودشان بزرگ تر از تيم تهراني هستند و بازي را برده اند!
برخي شعارها مي شوند پيراهن عثمان! و بعضي ها مظلوم مي شوند كه تبريزي ها جواب تمجيدشان را بد دادند!
انگار همه يادشان مي رود كه در ورزشگاه آزادي شعارها چه بودند؟ همه فراموش مي كنند كه آن شعارها نشنيده گرفته شد تا تبريزي ها براي انتقام به ورزشگاه بيايند!
يادشان رفت كه وقتي در آزادي شعار ترك ... داده مي شد آرام روي نيمكت بودند و حتي از تماشاگران تهراني نخواستند كه آرام باشند!
اين همه هجمه به يك تيم و تماشاگرانش فقط به خاطر يك چيز است! تيراختور يك تيم بزرگ است و يك جريان فراتر از ورزش كه توان مقابله با آنرا ندارند!
تيراختور تيمي است ايراني، با تماشاگراني ايراني كه در ورزشگاه فرياد مي كنند كه به زبان توركي مدرسه مي خواهند تا فرهنگشان را در بطن ايران زنده نگاه دارند!
تيراختور تيمي است كه براي حق فرياد مي زند  و مظلوم نمايي نمي كند تا حقير نشود!
ديروز تماشاگران تراختور نمي خواستند از ورزشگاه بروند چون تنها جايي بود كه آزادانه مي توانستند حق شان را فرياد بزنند!
خسته ام از اينكه ساير هموطنانم چنان بر اين تيم و تماشاگرانش مي تازند؛ گويي كه ما از ديار ديگري هستيم! حس مي كنم تمام جرم تيراختور اين است كه طرفدارانش زباني غير از فارسي دارند!
اتفاقات بازي تيراختور با شدت بيشتر در تهران و اصفهان هم مي افتد اما چرا اين بار همه پيراهن عثمان بر نيزه كرده اند كه...
مگر تيمهاي گيلاني و تبريزي و آباداني در آزادي مورد توهين قرار نمي گيرند! چرا كسي آنجا عزا نمي گيرد؟ چرا كسي نمي گويد خاك بر سرتان كه هموطنانتان را مورد تمسخر قرار مي دهيد؟
هر توهيني كه در تبريز شعار شد محكوم است و دل بسياري از تورك زبانان را به درد آورد ولي چه كنيم كه اين راه و اين كار از تهران و با مماشات با تيمهاي تهراني آغاز مي شود و در تهران ناديده گرفته مي شود! اما براي بقيه تيمها فدراسيون مجازات در نظر مي گيرد! باز هم محروم خواهيم شد چون ...
ولي قسمتي از شعر شهريار شنيدن دارد كه:

تو ای بیمار نادانی چه هذیان و هدر گفتی/به رشتی کله ماهی خور؛به طوسی کله خر گفتی
قمی را بد شمردی اصفهانی را بتر شمردی/جوانمردان آذربایجان را ترک خر گفتی
تو اهل پایتختی باید اهل معرفت باشی/.به فکر آبرو و افتخار مملکت باشی
چرا بیچاره مشدی و بی تربیت باشی/به نقص من چه خندی خود سرا پا منقصت باشی
چرا با دوستارانت عناد و کین و لج باشد/چرا بیچاره آذربایجان عضو فلج باشد
مگر پنداشتی ایران ز تهران تا کرج باشد/هنوز از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد
کنون گندم نه از سمنان فراز آید نه از زنجان/نه ماهی و برنج از رشت و نی چایی ز لاهیجان
از این قحط و غلا مشکل توانی وا رهاندن جان/مگر در قصه ها خوانی حدیث زیره و کرمان
دگر انبانه از گندم تهی شد دیزی از بنشن/الا تهرانیا انصاف می کن ......

خسته ام و باز هذيان گفتم! اينها را ول كن  تازه فهميدم وقتي گرسنه هستي يه لقمه كت و كلفتِ سيب زميني و تخم مرغِ آب پزِ غير بهداشتي از چلو كباب سلطاني در لاس وگاس بيشتر مي چسبد!

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

15 آذر دانشكده فني

هنوز فرياد مي زنند!
با همه فجايع و جناياتي كه مستبدان و جلادان تاريخ معاصر براي خاموش كردنشان مرتكب شده اند!
هنوز دانشگاه تهران و دانشكده فني زنده است و در مقابل جور فرياد مي زند...
هنور پرچم سبز اميد در دست دارند و به راه سبز اميد مي روند با گامهايي استوار...
خوب نگاهشان كنيد:
فيلم شماره 1
فيلم شماره 2
فيلم شماره 3
فيلم شماره 4
فيلم شماره 5
فيلم شماره 6
فيلم شماره 7
فيلم شماره 8
فيلم شماره 9

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

سفر

سفري در پيش دارم!
نه، براي افتتاح نيروگاه بوشهر نمي روم! آنجا را خودشان بعد از ظهور افتتاح خواهند نمود!
براي گره زدن كربلا و فتنه 88 هم نمي روم! آخر اگر قرار باشد چيزي به چيزي گره بخورد! چيز يزيد به چيز بعضي ها گره مي خورد! كاري هم نمي شود كرد! بنابراين اين امر خطير گره زدن هم از ما بر نمي آيد! خودشان گره بزنند، شايد بختي، چيزي از ملت باز شد!
براي كشف راست و دروغ ماجراي فيلم كرج هم نمي روم! اگر چيزي از كرج قرار بود مكشوف شود كه نيروي انتظامي در ميدان كاج كشفش مي كرد!
براي جلوگيري از اعدام شهلا جاهد هم نمي روم! اين خانوم قبل از رسيدن من نفسش گرفته شد تا به دنيا نشان دهيم  «ما مي توانيم»  نفس انساني را بگيريم از كوچه و خيابان تا داخل زندان اوين!
براي بررسي كشته شدن اساتيد محترم هم عازم سفر نيستم! وقتي وسط خيابان چيزهايي مي تركند؛ ديگر احتياجي به بررسي نيست! حتما كار آمريكا يا صهيونيست هاست كه از دست بصيرت خسته شده اند!
به خاطر 16 آذر هم نمي روم! آخر كوي دانشگاه را با دانشجو هاي ساكنش داده اند از پارسال بررسي شود. هنوز در دست بررسي است! جاهاي در دست بررسي هم كه كسي را راه نمي دهند! مثل شمارش آرا در وزارت كشور و يا طبقه منفي چهار همان وزارتخانه!
آلودگي هوا را هم قرار است خودشان حل كنند! گويا مترو مقصر است كه دود مي كند و دودش ميرود به بعضي جاهاي بعضي ها!
مهدي هاشمي را هم كه روزنامه ايران كشت! به رفتن من ربطي ندارد!
حالا هي از اين حرفها بزن! بابا براي هيچ كدام اينها نمي روم!
ميروم تا يك جواب پيدا كنم! براي يك سوال كوچك!
سوال اين است! براي خوب بودن حتما خدا بايد باشد؟!
راستي با بودن خدا خوبي در عالم بيشتر مي شود يا كمتر؟
طالبان؟ كشيش ها و كليساي قرون وسطا؟ نظام خوب و شاد خودمان؟ آيا هنوز كودك متولد شده را بايد از لولو ترساند تا كارهاي بد نكند؟
سوال سختي است! يا آسان نمي دانم اما بايد رفت تا پاسخي يافت!
راستي دقت كرده اي كه ما ملتي هستيم با داستانهايي زيبا و رنگارنگ از افسانه ها تا روايتهاي مذهبي، از عاشقانه ها تا حماسه ها كه علاقمنديم  نقشهاي منفور اين داستانها را در دنياي واقعي بازي كنيم؟
راستي دوم هم اينكه: آن يك نفر كه رفت يادش گرامي! منتظري كسي بود كه رها كرد همه چيز را تا رها باشد از همه چيز!
حيف كه چون هميشه دير شناختيمش! از اندك آدمهاي ميهنم بود كه خوبي قصه ها را رنگ واقعيت مي بخشيد!
باز من اور دوز كردم! اينها را ول كن تازه فهميدم وقتي پول نداري مسافرت با اتوبوسهاي معمولي هم دنيايي دارد براي خودش!


۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

رها كن...

از نوشتن خسته ام و متنفر از كلمات اما...
شايد اينها آخرين نوشته ها باشند!
اين همه كاغذ ها را سياه ميكنيم يا بر گرده كليد هاي صفحه كليد بار مي نهيم كه چه؟! شهلا جاهد اعدام شد! باز هم چند نفر پيدا شدند كه بشوند اسطوره بدي! همه هجوم مي آورند به كاغذ و قلم هايشان و شروع مي كنند به رديف كردن حروف و كلمات! هيچ كس در اين ماجرا بي نصيب نمي ماند از مادر مقتول و ناصر محمدخاني و ...!
همه بهره مندند از قلم هايي كه با عجله بر سياهي جامعه ويرانِ ما مرثيه مي سرايند! و...
اما دريغ كه دمي بيانديشيم كه در درون مان چه پرورش يافته است! هر روز به دروغ و دغل، هزاران كس را قرباني هوس خود مي كنيم و ...
داد مي كشيم از ناصر محمدخاني و هوسبازيش، اما خودمان كه باشيم...
از تنفر مادر مقتول، متنفريم!و ناتوان از ديدن اينكه ما نيز توان بخشيدن خطاهاي كوچك يكديگر (حتي دوستانمان)را  نيز نداريم و با همان تنفر قلم بر كاغذ مي نهيم  . انساني قرباني هوس انسان ديگر شده است و در اين آينه، هر تصويري را كه مي بينيم بي گمان به شلاق حروف مي سپاريمش؛ اما اين آينه است...
اين من و توييم در هيبت شهلا، ناصر، مقتول، مادر مقتول، و...
سيستم قضايي ايران شاهكار بزرگي است از توحش، اما باز در همان آينه من و توايم و ديگر هيچ نيست...
پس بيخيال از رقصاندن حروف، آرام آرام! دست بر مي نهم بر قلمم كه آرام بگير! اينجا هيچ كس به استواري چيزي كه مي نويسد نيست! همگي قصاباني هستيم كه كلمات را سلاخي مي كنيم و تا در عمل ناصر باشيم يا مادري پر از تنفر ....
كاش همانگونه كه مي نويسيم و مي گوييم بوديم اما ...
دروغ و هوس راحت زيستن.....
رها كن اين همه را!  من تازه فهميدم كه خوابيدن در يك مسافرخانه كثيف بهتر از سگ لرز زدن در خيابان است!