۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

مصلوب (فرزند خداوند)

پاپ در نرم ترين بستر دنيا دراز مي كشد و آرام ميگيرد!
به دروغهايي كه لحظاتي پيش بر زبان رانده، نمي انديشد! راحت است و آسوده، و سعي مي كند از انديشيدن پرهيز كند اما...
مي داند كه سخن گفتن از «به فكر گرسنه ها و ستمديدگان بودن» تنها مخصوص سخنراني هاي با شكوه است. ميراث زيبايي كه به او رسيده با انديشيدن از بين خواهد رفت. خوب مي داند كه هوسبازي خداوند، بر صليب شدن عيسي را در پي داشت. تاوان بزرگي بود كه عيسي بايد مي پرداخت. پاپ چشمانش را آرام بر هم مي گذارد تا نگاه معصوم عيسي بر بلنداي صليب آزارش ندهد. ناقوس ها به صدا در مي آيند و گويي عيسي فرياد مي كند كه من حرامزادگي را بر آنچه بنام من روا مي داريد ترجيح مي دهم.
پاپ با شنيدن صداي ناقوس ها لبخندي مي زند. زيباست. گويي در گوش او مي خوانند جاودانه باد مكنت خداوند در دستان تو. هراسي در دلش نيست. مي داند كه تاوانش را عيسي داده است. عيسي بر صليب شده، تا او با قدرتي بي نظير در آسايش باشد.
ياد ساعاتي پيش مي افتد كه براي انبوه مردمان از بلنداي بالكن كليساي واتيكان سخن مي گفت. به ياد مي آورد كه اورا چون قديسي ايستاده تماشا مي كردند. نگاه هايي توام با تحسين و احترام. اما هر چه تلاش مي كند سخنان خويش  را به خاطر نمي آورد.
اهميتي هم ندارد آن سخنان تنها موعظه اي بود براي بقيه آدمها. پيش خود مي انديشد كه همه، چون او هستند. آنها هم دروغ مي گويند و خيانت مي كنند. آنها هم در چشمان معصوم كساني كه دوستشان دارند، نگاه مي كنند و بي شرمانه حقيقت را قرباني خواست خويش مي كنند!
پاپ مي انديشد  كه بهترين مردمان است؛ چرا كه براي يك هدف بزرگ حقيقت را سر مي برد. از نظر او مردم حقيرند و گناهكار چون براي هوس هاي كوچك خود عشق را و حقيقت را بي شرمانه زبح ميكنند.
چشمانش را باز مي كند. ناقوس ها هنوز فرياد مي زنند و پاپ در نرم ترين بستر دنياست. نگاهي به اشياء مجلل اتاق مي كند. ميراث زيبايي كه به او رسيده است حاصل بر صليب شدن عيسي است. با خود مي گويد براي عظمت خداوند بايد بر صليب مي شد.
بيشرمانه به تنديس عيسي بر صليب چشم ميدوزد و مي گويد: «هر روز در هر گوشه دنيا هزاران عاشق بر صليب مي شوند و هزاران انسان كه محبت را فرياد مي زنند زير شكنجه هاي بي رحمانه جان مي دهند اما تو، خوش شانس بودي كه كشيش ها را داشتي!
آنها با زيركي توانستند از تو فرزندي  براي خدا بسازند!»
-------------------------------------------------------------
داستان نوشتن رو دوست دارم! مثل خيلي چيزاي ديگه كه دوست داشتم و كسي نديد!
بهانه اين داستان، روزايي كه توش هستيم. تولد مسيح مهرباني و صلح و كريسمس.
روزاي شادي داشته باشين.