۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

خداي من گم شد! از يابنده تقاضا دارم...

گم شد! در آخرين سفري كه رفته بودم...


پشت همين كوه يا آن ديگري نمي دانم! يا در پس كوهي از ندانسته هاي ديگر...

كسي پرسيد، يا از جايي آوردم، يا بحرانهاي روح و روانم اين پرسش را زاييد، نمي دانم. فقط مي دانم به يكباره خداوند گم شد!

بار قبل كه سفر بودم، مهمترين همراهم يك پرسش بود؛ كه« من تو را آفريده ام يا تو مرا آفريده اي!؟»
 بي جواب ماند! شايد چون «من» و توهم ، تصور ، تفكر (اگر اين آخري در مورد من مفهوم داشته باشد) و مفاهيم (درك شده) بدون هم معنايي ندارند اين سوال بي پاسخ ماند! شايد چون جرات پاسخ دادن نداشتم، اين سوال ماند و به همه ندانسته هايم اضافه شد.

اما اين بار او را گم كردم! جا ماند پشت برهان «عليت»! چه لزومي دارد او كامل باشد؟ بزرگتر و نيرومند تر و ..... باشد؟ كسي پاسخش را مي داند!؟ برهان عليت ساكت ماند! مگر «من» بزرگتر از و سريعتر از هواپيماي مصنوع «خود» هستم؟ مگر «من» محكمتر و استوارتر از ساختماني هستم كه مي سازمش؟ آيا اگر «من» نباشم، با نبودن «من» بنايي كه ساخته شده فرو ميريزد و يا از بين مي رود؟

آهاي! علماي قوم و آگاهان امورات!گم شد!

كسي هست كه پاسخم را بدهد!؟ مي خواهم ايمانم چون ايمان پيرزني باشد  پشت كوه، كه حتي نمي تواند آيه اي را درست بخواند! دوست دارم مانند شبان قصه موسي باشم اما...

حال ديگر او نيست! كسي هست كه پاسخي داشته باشد براي همين چند سوال؟ واقعا ديگر لزومي ندارد باشد!؟

همين بود! يك مفهوم از جنس مفاهيمي كه آفريديمش تا آسوده تر زندگي كنيم؟ آيا او هم زاده هوسِ راحت زيستن بشر است؟

نمي دانم و سخت مشتاقم پاسخي بيابم يا پاسخي بشنوم!

تو كه خواندي، پاسخي داري؟ منطقي؟